و این سرآغاز ماجرایی دشوار است..
به گمان صوری دمیده شده است و ما مردگانی هستیم که خیال می کنیم زنده ایم!
سکانس اول: بازیگران
بازی آغاز شده است؛ باید برای این بازی، بازیچه گماشت. بازیگران به چند گروه تقسیم می شوند.
یا می دانند که بازیگرند و ایفای نقش می کنند.
یا ناخواسته به بازی کمک می کنند و سیاهی لشگر و یا حتی قربانی می شوند.
سکانس دوم: توطئه
بازیگران سعی دارند تا سیاهی لشگریان را به بازی بیشتر بگیرند، آنها حتی شور و هیجان بیشتری برای ادامه ی این بازی دارند و این هیجان، حیرت خیل عظیم تماشاچیان را بر می انگیزد و توامان به سیاهی لشگریان می افزاید..
سکانس سوم: میدان
در میانه میدان، کسی بازیگر و نابازیگر، سیاهی لشگر و فرمانده را نمی شناسد! و این اوج ماجراست..
سکانس پایانی: قربانگاه
آتشی هولناک برپاست..
بازیگران در این آتش می دمند.. سرمست و مغرضانه گاه فریاد می کشند و گاه مستانه می خندند؛ عجب صحنه تماشایی ست.
زمان موعود رسیده است..
خنجری زهرآلود به قلب و سینه ی سیاهی لشگری فرو می رود، قربانی می شود و حال بازیگران ایفای نقش می کنند؛ گریبان می درند برای خونخواهی از فردی که خود قاتل آنند..
عجب بزم رندانه ای!
و این تمام ماجرا نیست!
تا زمانی که جهل در میان مردم باشد، بازی و بازیگری ادامه خواهد داشت..
